خلاصه
به نظر می رسد در کنار تصادفات غیرممکن به یک رویای مشترک مرتبط است ... آیا این سرنوشت است؟ چایی پس از یکی از واقع بینانه ترین و بخارپوش ترین رویاهایی که دیده است از رختخواب بیرون می زند. او پس از بازگشت خود به واقعیت ، به عنوان TA در دانشگاه سابق خود کار می کند. اما ، در حالی که برای پروفسور خود کار می کرد ، او با Dohun ملاقات می کند و شوک زندگی خود را می بیند. او ... به طور جدی شبیه مردی است که او شب داغی را در خواب با او گذرانده است. او خود را قادر به مواجهه با او نمی داند زیرا هر نگاهی احساسات واقع گرایانه شب قبل را برمی گرداند! "به طور اتفاقی ، آیا ما قبلاً ملاقات کرده ایم؟" Dohun همچنین احساس ناراحتی غیرقابل توجیهی نسبت به چایی دارد و تا آنجا که می تواند فضای بین آنها قرار می دهد. اما ، هر چقدر هم تلاش کنند ، سرنوشت آنها را به عقب می کشاند. چه خبره ؟! وقتی رویاها و واقعیت بهم آمیخته می شوند ، هر اتفاقی می افتد!