خلاصه
بس کن…! اونجا دیگه به من مالش نده…!» من امروز با این پسر کلاسم مشغول نظافت استخر هستم... اما یادم رفت برای مدرسه سوتین بپوشم! من خیلی عرق کرده بودم و بلوز سفیدم آنقدر به پوستم چسبیده بود که میتوانی نوک سینههایم را ببینی! بدتر از همه، این پسر احمق تصمیم می گیرد از کارش غافل شود و به من آب اسپری می کند و من را کاملا خیس می کند! و حالا، علاوه بر آن، او شیلنگ آبش را بین پاهایم فرو کرده است، و روی فاق من ساییده می شود... نمی توانم جلوی این صداهای عجیب را بگیرم! مسخره کردن این احمق بداخلاق، بیدمشک من را خیس کرده است، هر چقدر هم که تلاش می کنم نمی توانم در برابر حس خوبی که دارد مقاومت کنم... دوباره و دوباره به کام زدن ادامه می دهم...!!