خلاصه
یوزورو هنگامی که یک استاد جوان ثروتمند بود ، پس از ورشکستگی خانواده اش به پایین صخره برخورد کرد. اون هشت سال پیش بود. پسری که از او مراقبت کرد ، ایواز ، از آن زمان به بالاترین سطح خود رسیده است. هنگامی که یوزورو از این موضوع یاد می گیرد ، در تلاش است تا سریع وجهی کسب کند. اما ایواز بچه ای را می بیند که هنوز هم اتهام اوست. او یوزورو را اسیر می کند و استاد جوان را در آن زمان که خانه خودش بود قفل می کند. اکنون ، یوزورو باید از هر ترفندی در کتاب استفاده کند تا ایواز را بفهمد که اوضاع تغییر کرده است ، که او دیگر کودک معصومی از سالها قبل نیست.