خلاصه
در دبیرستان ، كونوها ساتو آرزو داشت كه به دنیایی مانند تاریخ تاریك فرار كند ، یك رمان فانتزی عاشقانه كه او نوشت كه داستان دختر كونوه مگنولیا و شوالیه ای است كه عاشق او می شود. سالها بعد ، مادرش دوباره آن رمان را کشف کرد - فقط برای این که کونوها در یک حادثه رانندگی ضربه ببیند و بمیرد!
وقتی چشمانش را باز می کند ، به عنوان خواهر کوچکتر قهرمان ، ایانا مگنولیا ، خود را در دنیای خلقت خودش می یابد. به نوعی ، او بعنوان شخصیتی که خلق کرده است بزرگترین شرارت در تمام دورانها بوده است؟