خلاصه
فانگ چی ، کیمیاگر در دنیای مدرن ، زمان به دلیل تصادف در هنگام تصفیه قرص به دنیای جدیدی که تحت کنترل هیولا بود سفر کرد. او تصمیم گرفت از هیولاها به عنوان ماده ای برای تصفیه قرص استفاده کند. با این حال ، پس از بیدار شدن از خواب ، خود را مانند عروس سرخ شده روی تخت نشسته و دید. معلوم شد که "دامادی" که او منتظر است پسر هیولایی کوچکی به نام Yuying است و پس از آن اتفاق بسیار عجیبی رخ داده است. پسر هیولا ، همیشه به عنوان یک بچه کوچک و کوچک و بیمار ، نوجوان شناخته می شود ، ناگهان به یک بزرگسال با مردی بسیار قوی تبدیل شد.