خلاصه
او در رمان جنگ به عنوان خواهر شروری که هرگز خون و اشک نریخته بود ، دوباره متولد شد. شخصی که به عنوان "برادر" من عمل می کرد شروری بود که پس از شکست در جنگ ، توسط سرب مرد مهر و موم می شد. بنابراین تنها کاری که اکنون باید انجام دهم این است که وانمود کنم خواهر او هستم تا اینکه بعداً ناپدید شد. یا بنابراین فکر کردم ... [i] 'این چه چیزی در دست شماست؟ به من نگو که این سر نر است؟ '[/ i] برادرم در جنگ پیروز شد. *** "آن چمدان چیست؟" "متعجب؟" انگشتان دیتریش روی چمدانی که من به محض رفتن او برای جنگ بسته بندی کرده بودم ، محکم می شوند. "من از شما پرسیدم این چیست؟" "این چمدان مسافرتی است ، برادر." "شما می خواهید سفر کنید؟ تنها؟" چشمان تیره دیتریش با خشونت برق زد. وی که اخیراً از جنگ پیروز برگشته بود ، مطمئناً بوی یک قاتل خونخوار را حس می کرد. "و مرا پشت سر بگذاری؟" [hr] [i] توجه: این یک مانوه تبلیغاتی آنلاین برای رمانی به همین نام است [/ i]