خلاصه
شارلوت در گذشته همه چیز را وقف امپراتور کرده بود... با این حال، چیزی که در ازای آن به دست آورد، خیانت سنگی و تنهایی یخ زده بود.
اما در حالی که پس از محبوس شدن در زندان منتظر مرگش بود، مردی مشکوک مقابلش ظاهر شد!
"آیا می توانید به من کمک کنید تا امپراتور را بکشم؟"
شارلوت که برای امپراطور با شمشیر رقصیده بود، با روسلان ملاقات می کند و دوباره با نام "جوجو" متولد می شود. اکنون، شمشیر او به سمت امپراتور است. و دو نفری که به عنوان رفیق همدیگر را ملاقات کرده بودند شروع به ایجاد احساساتی می کنند که فراتر از این است…
عاشقانه ای که در یک داستان انتقام جویانه و استراتژیک شکوفا می شود!
داستان شرور با اراده و کاریزماتیک، شارلوت!
"چرا یک شرور فضیلت هایی دارد؟"