خلاصه
"لعنت به قهرمان."
"البته... صبر کن، چی؟"
یک کارمند معمولی(؟) اداری که پس از پانزده بار اخراج متوالی حالش خوب است به دنیای دیگری احضار شد. کسی که او با او ملاقات کرد نه یک الهه، بلکه یک ارباب شیطان بود؟ بعلاوه، اگر بخواهد به دنیای اصلی خود بازگردد، باید قهرمان را به زمین بیاندازد، کاری که حتی ارباب شیطان هم نتوانست انجام دهد؟!