خلاصه
او در یک شب از پرنسس به سیندرلا رفته بود. او چاره ای جز قدم گذاشتن در سفری پر دردسر و جستجوی کمک از "نامزد" خود نداشت. چطور می توانست تصور کند که نه تنها برای کمک طرد می شود ، بلکه حتی او را ملاقات نکرده است. چه اینکه ، او به طور تصادفی با عموی نامزدش آشنا شد و ناگهان عاشق ممنوع شد ؟!